نده : ماكولو هارای
اندر حكایت كورش كبیر و ماجرای بستنی خوردن فرزندانش
میپرسیدم چرا این همه جمعیت و فشار و تقلا برای گرفتن یك بشقاب قیمه یا یك لیوان شربت؟ میگفتند برای اینكه «نذری» است. میپرسیدم چرا این همه هجوم و بگیر و بكش برای یك ظرف قورمهسبزی؟ میگفتند برای اینكه «شفا» است. همه اینها درست.
اما این واقعه را كه عكسهای آن در چند روز اخیر و با خفت و خوارداشت ایرانیان در بسیاری از رسانههای جهان منتشر شده (جستجو كنید: ice cream tehran) و اسباب تحقیر و سرزنش ما را فراهم آورده، چگونه میتوان جواب داد و توجیه كرد؟ چگونه و با چه انگیزهای ممكن است چنین جمعیت انبوهی از ملت سانتیمانتال بالای شهر تهران در توچال بخاطر تصاحب یك بستنی لیوانی مجانی دست به اینچنین هجوم و فشار و لگدمال كردن یكدیگر بزنند و همدیگر را خفه كنند؟ اینجا كه نه پای نیاز مطرح است (كه هیچ نیازمندی اینچنین حقیرانه رفتار نمیكند كه خوراكیای را جلویش بیندازند)، نه از گرسنگی است، نه بخاطر ثواب نذری است، و نه پای شفای ضامن آهو در میان است.
پس چیست جز بیدار شدن غریزه نهفته غارتگری و تصرف مال مفت و آن ضربالمثلی كه میگوید «از چوبه دار مجانی هم باید بالا رفت»؟ به راستی اگر توضیح داده نمیشد، بیننده چنین عكسی تصور میكرد كه این جمعیت انبوه دستهای خود را برای كدام آرمان والایی بالا بردهاند؟
و جالبتر است اگر توجه كنیم كه چنین مطاعی را در اینجا نه میتوان ذخیره و نگهداری كرد و نه میتوان حتی آنرا با خود برد. حداكثر بتوان یكی- دوتایی را همانجا خورد و از فیضش مستفیض شد.
دیدنیتر بود اگر كسی بستنی را توزیع نمیكرد و بستنیها را بر زمین مینهادند تا هركس خود از آن بردارد. آنگاه میدیدید و میدیدیم چه ماجراها كه نمیشد. و دیدنیتر بود اگر عكاسان حاضر در محل، از وضعیت محیط پس از رفتن این قوم نجیبِ همیشه در صحنه عكس میگرفتند: هزاران هزار قوطی و پوشك و چوب بستنی با هزاران دستمال و كیسه نایلونی پراكنده در دامنههای محیط زیستی كه تا این اندازه در حرف شعار حفاظتش را میدهیم و خاكش را توتیای چشم و كیمیای هنر جهان میپنداریم.
وقتی مردمانی مرفه در انظار عموم و در برابر دوربین رسانههای دنیا برای یك لیوان بستنی چنین كنند، میشود تصور كرد كه وقتی مسلحانه و در ركاب كورش شهر ثروتمندی مثل بابل را «فتح» میكردهاند و به آن همه مال مفت دست مییافتهاند، چه میكردهاند./ رضا مرادی غیاث آبادی