نگاهی به زندگانی استاد شهریار
استاد محمد حسین شهریار در سال 1285 هجری شمسی در تبریز به دنیا آمدند بعد از مدتی به دلیل وجود جو ناآرام بخاطر انقاب مشروطیت پدرش او را به روستای خشكناب از توابع قره چمن می برد پدرش سید اسماعیل موسوی معروف به حاج میر آقا خشكنابی از وكلای درجه یك تبریز بودند و یك عمر در جهت دفاع از حقوق مظلومان منطقه كوشیده اند
شهریار در روستا در خانه عمه اش نگهداری می شود و از همان زمان كودكی با دو كتاب موجود در خانه عمه ( قران كریم و دیوان حافظ) انس می گیرد و از اول مغز و قلب شهریار با آهنگ ونظم قران و دیوان حافظ اشنا میشود شهریار تا 6 سالگی در روستای خشكناب می ماند و زمانی كه شعله های انقلاب با به شهادت رسیدن رهبرانش خاموش می شود پدرش دو باره او را به تبریز بر می گردانداو تحصیلات خود را نزد پدرش شروع كرده ود وران متوسطه را در مدرسه متحده و فیوضات پی می گیرد او در ده سالگی آموختن زبان فرانسه را شروع كرد و بعد از مدت كوتاهی به زبان فرانسه نیز مسلط گشت بطوریكه در 14 سالگی به فرانسه شعر هم می گفت شهریار ذوق ادبی خودش رامدیون مادرش می داندمادرش با اینكه سواد نداشت ولی محفوظات

زیادی از اشعار تركی و فارسی داشت او ولین شعر لطیفی را كه در پنج سالگی از زبان مادرش می شنود با جان ود ل حس كرده وحفظ می كند بطوریكه در اواخر عمر نیزآن شعر را از بر خوانده و از ان به شیرینی یاد می كند كه ان شعر دو بیتی تركی به مضمون زیر بود
گئتمه ترسا بالاسی منده سنه سایه گلیم دامنینن یاپیشیم منده كلیسایه گلیم
یا كی سن گل اسلامی ایله قبول یا كی تعلیم ایله منده مذهب عیسایه گلیم
بعد از ان شهریار با اشعار میرزا علی اكبر صابر كه در ان زمان در ایران خیلی رایج بود اشنا می شود و هر شعری كه از او به دستش می رسد حفظ می كند و در سن هفت سالگی اولین شعر خود را به تركی می سراید در سن نه سالگی دومین شعر خود را به زبان فارسی می سراید شهریار سومین شعر خود را با لهام از اشعار شاتو بریان فرانسوی می سراید كه یك شعر وصفی در مورد تبریز می باشد بیشتر اشعار شهریار تا سن 14 سالگی در مجله ادب تبریز چاپ می شد او در 29 اسفند سال 1299 وارد تهران می شود و به سفارش پدرش اوایل تحت مراقبت دوست پدرش كمال السلطنه قرار می گیرد او در تبریز بهجت تخلص می كرد و درتهران تصمیم می گیرد كه تخلص خود را عوض كند برا اینكار از دیوان حافظ فال می گیرد كه بار اول غزلی می اید كه مصرع اخر ان چنبن بود
كه چرخ این سكه به نام شهریاران زد
او عنوان شهریار را برای خود بزرگ می بیند و برای یافتن عنوانی درخور ان زمان خود دوباره از حافظ كمك می گیرد كه دو بیت زیر می اید
چرا نه در پی عزم دیار خو د باشم چرا نه خاك سر كوی یار خود باشم
غم غریبی و غربت چون بر نمی تابم روم به شهر خود و شهریار خود باشم
به این ترتیب او تخلص شهریار را بر می گزیند ولی تا چند سال بعد از ان هنگامی كه برای دوستان خود شعر می خواند بیت اخر را نمی خواند چون از تخلص خود خجالت می كشید استاد اشعارخود را خودشان نمی نوشتند بلكه دوستشان شهیار اشعار استاد را جمع اوری می كردند شهیار در سال 1308 مرحوم می شوند و اشعار را به میز محمد علی ترقی مدیر انتشارات خیام می سپارند و در سال 1310 اشعار او با عنوان دیوان شهریار وبا مقدمه ملك الشعرای بهار و سعید نفیسی و پژمان بختیاری در قطع جیبی به چاپ می رسد
شهریار در تهران تحصیلات خود را در مدرسه دارالفنون پی می گیرد و بعداز یكسال وارد مدرسه عالی طب می شود و در همان سالها در خانه یك سرهنگ ارتش مستاجر می شود این سرهنگ یك پسر و یك دختر داشت وشهریار در مقابل محبت های خانواده به درس بچه ها می رسیده است دختر این خانواده ثریا همان معشوقه شهریار بود كه شهریار در بیشتر غزلیاتش او را پری خطاب می كند ثریا نیز ابتدا به شهریار علاقه مند بود تا اینكه یك روز خواستگار پولدار و زورداری(تیمور تاش) برای ثریا پیدا می شود و پدر دختر تصمیم می گیرد تا دخترش را به ازدواج تیمور تاش در اوردثریا یك روز توسط دختركی به شهریار پیغام می دهد كه می خواهد برای اخرین او را ببیند و می گوید عصر در بهجت اباد منتظرم باش شهریار ان عصر به بهجت اباد می رود ولی هر قدر منتظر می ماند او نمی اید تا صبح انجا می ماند ولی از او خبری نمی شود شعر اخرین خاطره بهجت اباد گویای این خاطره است شهریار در این زما ندر حالیكه تنها یكسال مانده بود تا مدرك پزشكی اش را بگیرد مدرس طب را رها می كند
آن مرد درباری چون از علا قه شهریار و ثریا به یكدیگر خبر داشت شهریار را با تهدید مجبور به ترك تهران می كند و شهریار پس از پانزده روز بازداشت به نیشابور تبعید می شود
او در نیشابور شعری با عنوان زفاف شاعر كه ان را در شب زفاف معشوقه اش سروده است در ان شب شهریار بخواب می رود در عالم خواب یكی ا ز معصومین بخوابش می ایند و بر زخم های دلش تسلی می بخشند و به می گوید " ناراحت مباش خدای عادل چیزی را از انسان نمی گیرد مگر اینكه در مقابل چیز بهتری به بدهد گر چه واقعیت را از دست داده ای اما حقیقت بر تو ارزانی شد " شهریار تمام این ماجرا در شعر زفاف شاعر بیان كرده است
در نیشابور شهریار با كمال الملك آشنا می شود(در سال 1311 ) و به این مناسبت شعر زیبای زیارت كمال الملك را ساخته است
در نیشابور بد ترین بلا ها بر سر استاد می اید و درد و رنج زیادی را در انجا متحمل می شود شعر غروب نیشابور گویای حوادثی است كه در انجا بر استاد گذشته است شهریار را از نیشابور به تهران میی برند و بخاطر بیماری و ضعف بدنی در بیمارستان بستری می شود ثری كه در این زمان شوهر خود را از دست داده بود ( در واقع شوهرش به قتل رسیده بود ) ار امدن شهریار به تهران با خبر می شود و به ملاقات شهریار می اید گویا ثزیا قصد داسته است با این حركت به شهریار بگوید كه من حالا اماده ام تا با تو ازدواج كنم ولی این بار شهریار حاضر نمی شود با او ازدواج كند و همان غزل بسیار زیبا و معروف را می سازد
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا كه افتاده ام از پا چرا
بعد از مرخص شدن ار بیمارستان دو ستانش خیلی تلاش می كنند تا مدرك پزشكیش را بگیرد ولی شهریار ان ان شهریار قبلی نبود و كار از كار گذشته بود بالاخره او مجبور می شود برای گذران زندگی ابتدا در اداره ی ثبت و اسناد و سپس در بانك كشاورزی مشغول به كار شود در ان زمان ساعدی مراغه ای نخست وزیر وقت دستور می دهد كه شهریار چه به بانك برود یا نرود حقوقش بطور مرتب پرداخت شود درشب 23 ماهرمضان سال 1313پدر شهریار فوت می كنند و بعد از شنیدن خبر فوت پدر شهریار شعر "در ماتم پدر" را سروده اند

مطالب بالا از كتاب زندگانی استاد شهریار اقتباس شده است

دوشنبه 9 مرداد 1391